بی غزل

ROGHAYE ROGHAYE ROGHAYE · 1403/06/23 21:54 · خواندن 1 دقیقه
من مدتی بسیار از هرچه غزل دورم یک شاعرِ بی‌شعر یا یک شمعِ بی‌نورم من واژه‌های شعرهایم را ورق خورده هرچند من با واژه‌ها در سینه‌ام جورم اما ندارم واژه بر توصیفِ غم‌هایم غم‌ها همه بی‌وصف و من یک حالِ ناجورم در شور و شادی دیده‌ای گریان شود دیده؟ من اشک‌های غصه‌دارِ شادی و شورم! یک دانش‌آموزم به پشتِ میله‌ی کنکور من آن‌که عاری از سیاهی برگِ کنکورم... من مورِ تنها، گم شده از لانه و خانه دنیای پُرقدرت ولی من مورِ بی‌زورم من مِثل مادرهای پیرِ گوشه‌ی خانه بی‌کس در این کنجِ خودم پیر و شَل و کورم من شامِ شب‌های زنی با شوهری تَلخم، من قرمه‌سبزی، قیمه‌ام، اما بسی شورم من ماهی‌ام، در عمق دریاهای این دنیا اما کنون من ماهیِ مابینِ یک تورم گویی من حتی در میان اسـمِ قِـرتی‌ها آروین و آیدین‌اند همه من یکه منصورم! یا در میان سازهای غرقِ آرامش من تنبکم، طبلم، نهایت سازِ شیپورم من یک کتاب عاشـقانه از دلِ مجنون اما در این ممنوعه‌ها درگیرِ سانسورم از من چه می‌خواهی دگر از شرحِ غم‌هایم؟! من ناتوان از شرحِ آن، رنجور و معذورم این‌ها همه مِثل و مثالی بر غمِ من بود من زیرِ بارِ غـصـه‌ها مرحوم و مغفورم دیدی کسی مُرده ولی نایَش نَفَس دارد؟ من ظاهراً زنده‌ ولی یک مُرده در گورم! دیگر نخواه از من غزل، از حال و ایامم ایامِ من فحش است و من یک فحشِ بدجورم